VAJAK

abG faT.. asghar1chesh.. Agh Teymoor

VAJAK

abG faT.. asghar1chesh.. Agh Teymoor


با سختی خم میشه و کفشهای راحتی اش رو از پای در میاره و به کفشدار تحویل میده...بدون هیچ اداب و رسومی به سمت ضریح میره..آرزوشو بارها پیش خودش تکرار کرده بود و میدونست که چی میخواد...حرف زیادی نداشت شاید در حد یک جمله...ولی بیان اون جمله شجاعت میخواست و بیشتر از اون عشق...
رفت کناری نشست و بر خلاف بقیه سرشو بالا گرفت و از توی آینه ی سقف به آدمهایی که اونجا بودند نگاه کرد...زنی داشت به بچه اش شیر میداد...دختر جوانی سرشو روی سینه ی پیر زنی گذاشته بود و گریه میکرد..از گوشه ای صدای هق هق میامد...صدای بغل دستی اش که با بغض دعا میخوند رو نیز به وضوح میشنوید..از هوای سنگین امامزاده حالش بد شد و از اونجا خارج شد..بازهم بدون هیچ اداب و رسومی...چون حاجتشو نگرفته بود و این آرزو رو حق خودش میدونست..
کفشدار با ریشخندی عذاب دهنده گفت:زود برگشتی؟؟؟؟؟
-درخواست زیادی نداشتم...ولی دیگه هم نمیام.!
چرا؟؟؟؟؟؟؟میگن که اینجا خوب حاجت میده!!!
-میگن...هفت باره اومدم ولی......
حالا مگه حاجتت چیه؟؟؟(با لحنی همراه فضولی..حتمن پیش خودش فکر میکنه که مشاور یا منشی خداست)
-یکی رو میخوام..میخوام که منو بهش برسونه..!
-هه هه با این سن و سال؟؟؟خوبه وا..
ابرها سنگین بودند...با چادر مشکیی که سرش کرده بود به سختی میشد هیکل نحیفشو تو تاریکی شب تشخیص داد...باروون شروع به باریدن کرده بود و او هم شروع به گریه...اون دیگه بخشی از طبیعت به حساب میامد...
دم در خونه که رسید داغ دلش تازه شد و آرزوش به یادش اومد...یه دل سیر به عکس شوهرش تو اعلامیه نگاه کرد و گفت: تو به خدا نزدیکتری...آزرومو بهش بگو...شاید صدای منو از این پائین نمیشنوه...و اشکهاشو با روسری مشکی اش از بین چروک گوشه ی چشمانش پاک کرد و داخل خونه رفت...و از اینکه خدا اون شب رو اختصاص به آرزوی اون داده بود بی خبر بود..!
همان نزدیکی ها عزرائیل داشت چهره تازه اش رو از روی عکس توی اعلامیه تکمیل میکرد و لبخند جدیدش رو امتحان میکرد...میخواست که به بهترین نحو آرزوی پیر زن رو براورده کنه..!
                                                                                                             
                                                                                                                   abG faT
نظرات 7 + ارسال نظر
بیابانگرد شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:56 ب.ظ http://gorgebyaban.persianblog.com

خدای این پیرزنه چقد مهربونه؛ منم از این خداها می‌خوام. متن خیلی قشنگی بود. از خوندنش کلی لذت بردم. تموم

ساغر یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 06:48 ق.ظ http://asleghazieh.persianblog.com

۱- بابا تو دیگه کی هستی! عجب تیکه‌ای هستی.۲- لذت آخرش به همینه ۳- خو حالا شاید میخواسه واقعا با دستای پر برگرده. عجب آدمی هسیا ۴- انصافا ناموسا حقیقتا بینی بین الله این کشف باحال بید

همینه یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 07:24 ق.ظ http://paaape.persianblog.com

دهستت درد نکنه خیلی داستان قشنگی بود و کلی حال در وکردیم. بابا تو هم پیشرفته‌ای ها!! - در ضمن عیدت مبارک. بعدم یادم رفت که بگم سلام. خب الان می گم سلام.
می بینی چقد خنگم. یادم رفت بگم که وبلاگ همینه با مدیریت جدید راه‌اندازی شد. بشتابید (مثل این رستوران‌ها) دیگه قول می دم تو وبلاگم از سوسک و مگس و دمپایی پاره خبری نباشه!!

پابرهنه دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:08 ب.ظ http://rahayi55.persianblog.com

سلام. سال نوی شما مبارک!! داستان خیلی قشنگی بود و خیلی خوشم اومد.

کوکتل دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:29 ب.ظ http://cocktail.persianblog.com

منم خیلی میخواستم بهش برسم..ببینمش.صداش خیلی قشنگ بود...میمردم واسش....لحظه شماری....وقتی دیدمش نمیدونستم راه فرار از کدوم وره...با این که وسطه خیابون بودم ولی دنبال دره خروجی میگشتم...نزدیک بود اون وسط اشکم در بیاد..فقط میدونم گفتم گه بخورم دیگه من....گفت چی؟...گفتم گه بخورم من اگه به جز تو با کسه دیگه ای رفیق بشم..نیم ساعت بیشتر پیشش نبودم اونم اجباری اصلا نگاهش نمیکردم..طفلی دسته خودش که نبود قیافه رو که ول میکردیم...با اون چیزی که من ازش شناخته بودم زمین تا آسمون فرق داشت...به هر حال به خیر گذشت..

کفتر ذوقی سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:52 ب.ظ


چه کردی تو!!!! خیلی قشنگ بود..... خودم که خوندم
بیشتر لذت بردم تا موقعی که داشتی برام می خوندی..انگار الان مفهوم بیشتری برام داشت..... واقعا زیبا بود......

لحظات جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 04:53 ب.ظ

سلام. عیدت مبارک. لذت بردم از داستانی که نوشته بودی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد