VAJAK

abG faT.. asghar1chesh.. Agh Teymoor

VAJAK

abG faT.. asghar1chesh.. Agh Teymoor

یا من بلد نیستم یا انگار که «چیزی» گفتن از کمالش کم می کند.. کم نمی کند.. نمی تواند کم کند.. این درست تر است: نمی تواند کمالش را بیان کند. بعد مجبوریم کلماتی مانند «خیلی»، «بسیار» و غیره را دخیل کنیم تا شاید کمک دستی شوند.. که باعث تمسخرند.. پس تا آنجا که زور دارند بهتر است خودشان - تنهایی - تلاششان را بکنند:

-شاد شدم!


و البته این فقط یک جنبه داستان است.

و این در حالیست که تعداد آدم های قابل تحمل اطرافت از شمار انگشتان یک دست تجاوز نمیکند

۱
بزرگ ترین خانواده ای که میشناسم، خودمونیم. کارمون افتادنه، یعنی اینجوری یادمون دادن، یعنی بودنمون بستگی به همین افتادنه داره، یعنی اگه نیافتیم، خب، نیستیم!

۲
من هنوز نیافتادم. کسی هم نمی دونه کِی قراره بیافتم. یعنی نباید هم که بدونه.

۳
امروز.. یعنی دیشب، یکی افتادنمو تو خواب دیده. یه دختر ۱۸..  ۱۹ ساله که موقع خواب هم جوراب پاش میکنه.
میگه ظهر بود، ولی اینکه ظهر چه روزی بود رو نمی دونه!

۴
دو روزه نشسته رو تخت فکر میکنه: می خواد یه کاری کنه که من نتونم بیافتم.
دوستش میگه جلوی افتادنه منو نمی شه گرفت.
با دوستش موافقم.

۵
از دست دادن دوست خیلی سخته.. 
اوهوم، فردا ظهر دوست تو خواهد مرد و تو خواهی گریست و من را لعنت خواهی کرد: «اگر آن اتفاق لعنتی نیافتاده بود.» و هزار چیز دیگر..