بعد از این نامرد باید زیستن از همه دلسرد خواهم زیستن زندگی از من به بدنامی گرفت دوستانم را به نامردی گرفت با من از افسانه دیرین مگو از غم فرهاد و از شیرین مگو او هم از نامردمیها رنج برد عاقبت در بیستون افتاد و مرد با من از مردانگیها دم مزن عشق نامردیها را هم مزن عشق را از دل برون خواهم نمود ترک دنیای جنون خواهم نمود گر شود خواهم شد آن چنگیز دهر زشتها را تلخ خواهم همچو زهر خون گرفته دامن چشم مرا مرگ باید تا برد خشم مرا تا به کی باید فریب دهر خورد جای شربتهای شیرین زهر خورد تا به کی چون بره باید زیستن از جفای گرگها بگریستن ناکسان ظاهر مثال ذره اند گرگهایی در لباس بره اند بخت اگر همت کند قاتل شوم پیش چشم ناکسان باطل شوم بخت اگر همت کند غوغا کنم عالمی دیگر ز نو برپا کنم تا زمانه بوده و بیداد و کین نیز نامردی نبوده بر زمین بعد از این دست من و شمشیرها نیزه و اسب و کمند و تیرها هرچه خواهد شد به صحرا میزنم بعد از این دل را به دریا میزنم بعد از این دیگر مرا آدم مبین تو مرا از دشمنانم کم مبین من که خود رنجی ندارم در جهان میکشم بر دوش رنج دیگران گر فقط خود در جهان باشی و بس کی بدین دار و فنا داری هوس چهره نامرد را ظاهر مبین مرد را در هیبت ظاهر مبین دیده ها را از خفا خون می کنند خنده بر افکار مجنون میکنند
اوه اوه....چه شود!!!
(;
این که عجیب نیست. اینطوریه دیگه.
اول می خواستم همون که گفتی رو بذارم ولی دیدم دیگه خیلی زشته
بعد از این نامرد باید زیستن
از همه دلسرد خواهم زیستن
زندگی از من به بدنامی گرفت
دوستانم را به نامردی گرفت
با من از افسانه دیرین مگو
از غم فرهاد و از شیرین مگو
او هم از نامردمیها رنج برد
عاقبت در بیستون افتاد و مرد
با من از مردانگیها دم مزن
عشق نامردیها را هم مزن
عشق را از دل برون خواهم نمود
ترک دنیای جنون خواهم نمود
گر شود خواهم شد آن چنگیز دهر
زشتها را تلخ خواهم همچو زهر
خون گرفته دامن چشم مرا
مرگ باید تا برد خشم مرا
تا به کی باید فریب دهر خورد
جای شربتهای شیرین زهر خورد
تا به کی چون بره باید زیستن
از جفای گرگها بگریستن
ناکسان ظاهر مثال ذره اند
گرگهایی در لباس بره اند
بخت اگر همت کند قاتل شوم
پیش چشم ناکسان باطل شوم
بخت اگر همت کند غوغا کنم
عالمی دیگر ز نو برپا کنم
تا زمانه بوده و بیداد و کین
نیز نامردی نبوده بر زمین
بعد از این دست من و شمشیرها
نیزه و اسب و کمند و تیرها
هرچه خواهد شد به صحرا میزنم
بعد از این دل را به دریا میزنم
بعد از این دیگر مرا آدم مبین
تو مرا از دشمنانم کم مبین
من که خود رنجی ندارم در جهان
میکشم بر دوش رنج دیگران
گر فقط خود در جهان باشی و بس
کی بدین دار و فنا داری هوس
چهره نامرد را ظاهر مبین
مرد را در هیبت ظاهر مبین
دیده ها را از خفا خون می کنند
خنده بر افکار مجنون میکنند